اگر این حرف در دهانم می گردید می گفتم که یقین دارم به آمدنش، و یقین دارم که ملاقاتم خواهد کرد...
یقین دارم که روزی چشم در چشمش خواهم دوخت و او خواهد پرسید: آماده ای؟؟
و آماده باشم یا نه دست مرا خواهد گرفت و خواهد برد، دست در دست، آغوش به آغوش...
و این تازه شروع قصه من است، قصه ای که نیک و بدش را خود رقم خواهم زد...
آری مرگ خواهد آمد...